عشقی از جنس بلور
چه تلخ است , علاقه ای که عادت شود عادتی که باور شود باوری که خاطره شود و خاطره ای که درد شود .
دلتنگی......
شب ها خوابم نمی برد… از درد ضربات شلاق خاطراتت روی قلبـــــم بی انصاف… محکم زدی ، جایش مانده است…
گاهی آنقدر دلتنگ کسی میشوی، که اگر خودش بفهمد.... از نبودنش خجالت میکشد.....
مارا از کودکی به جدایی ها عادت دادند. درست از آنجا که پای تخته سیاه نوشتند:خوبها ـ بدها نقاش خوبی نبودم.... اما..... این روزها.... به لطف تو.... انتظار را دیدنی میکشم.
من اگر میخندم تنها به اجبار عکاس هست! وگرنه بی تو...من کجا؟خنده کجا؟؟؟؟
حالــــــم خوب است... اما... دلـــــــم تنگ ان روز هایی شده کی می توانستم از ته دل بخنــــــــــدم!!!
یکی می پرسد اندوه تو از چیــست؟؟؟ سبب ساز سکوت مبهـــــمت کیـــست؟؟؟ برایش صادقانه می نویسم... برای آنکه باید باشد و نیســـت!!!
روی جعبه دلم نوشتم: احتیاط لازم نیست!!! شکستنی ها شکست هرجور مایلید حمل کنید... شده یه چیزی تو دلت سنگینی کنه….؟؟؟
خیلی سخته آدم کسی رو نداشته باشه… دلش لک بزنه که با یکی درد دل کنه ولی هیچکی نباشه… نتونه به هیچکی اعتماد کنه… هر چی سبک سنگین کنه تا دردش رو به یکی بگه نتونه, آخرش برسه به یه بن بست … تک و تنها با یه دلی که هی مجبورش می کنه اونو خالی کنه … اما راهی رو نمی بینه سرش روکه بالا می کنه آسمون رو می بینه به اون هم نمی تونه بگه… خبری از آسمون هم ندیده مگه چند بار اشک های شبونش رو پاک کرده…؟! بهش محل هم نداده تا رفته گریه کنه زود تر از اون بساط گریه اش رو پهن کرده تا کم نیاره … خیلی سخته ادم خودش رو به تنهایی خوش کنه اما دلی داشته باشه که مدام از تنهایی بناله… خیلی سخته ادم ندونه کدوم طرفیه؟!
آسمـــان همـ گــاهـی دلـش میگیـــرد !! مـَ ن کهـ آدمــــم ...!
ایــن روزهــا بیشتــر از هـر زمـانـی دوسـت دارم خـــودم باشـم !! دیگــر نـه حـرص بدسـت آوردن را دارم و نـه هــراس از دسـت دادن را ... هـرکـس مـرا میخـواهــد بخـاطــر خــودم بخــواهـــد دلــم هــوای خــودم را کــرده اســت ....
دل.......
من این شعر غم افزا را شبی صدبار می خوانم
چه می خواهم از این دنیا ،از این دنیای افسونگر
قسم برپاکی اشکم جوابم رانمی دانم
شروع کودکی هایم، سرآغاز غمی جانکاه
از آن غم تا به فرداها پراز تشویش ،گریانم
بهار زندگی رامن هزاران بار بوییدم
کنون باغصه می گویم خداوندا پشیمانم
به سوی در گه هستی٬ هزاران بار ٬رو کردم
الهی تابه کی غمگین دراین غم خانه می مانم
خدایا باتو می گویم حدیث کهنه غم را
بگو بامن که سالی چند دراین غم خانه مهمانم
دلم تنگ است از دنیا چرایش رانمی دانم
ولی یک روز این غم را زخود آهسته می رانم
Power By:
LoxBlog.Com |