عشقی از جنس بلور

هر کجا هستم باشم

آسمان مال من است

پنجره فکر هوا عشق زمین مال من است

چه اهمیت دارد

گاه اگر می رویند

قارچهای غربت؟

نوشته شده در پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:,ساعت 12:59 توسط عاشق تنها| |

کوله بارم بر دوش ، سفری باید رفت...

سفری بی همراه ،

گم شدن تا ته تنهایی محض ،

یار تنهایی من با من گفت:

هر کجا لرزیدی ،

از سفرترسیدی ،

تو بگو ، از ته دل

من خدا را دارم...

نوشته شده در پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:,ساعت 12:51 توسط عاشق تنها| |

یاد سهراب بخیر!


آن سپهری که تا لحظه ی خاموشی گفت:


تو مرا یاد کنی یا نکنی


باورت گر بشود، گر نشود


حرفی نیست؛


اما...


نفسم می گیرد در هوایی که نفس های تو نیست!

نوشته شده در پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:,ساعت 12:49 توسط عاشق تنها| |

نوشته شده در چهار شنبه 15 آذر 1391برچسب:,ساعت 21:44 توسط عاشق تنها| |

 

به سلامتی درخت!

 

 

نه به خاطرِ میوش، به خاطرِ سایش.

 

 

 

به سلامتی دیوار!

 

 

نه به خاطرِ بلندیش، واسه این‌که هیچ‌وقت پشتِ آدم روخالی نمی‌کنه.

به سلامتی دریا!

 

 

نه به خاطرِ بزرگیش، واسه یک‌رنگیش.

 

 

 به سلامتی سایه!

 

 

که هیچ‌وقت آدم رو تنها نمی‌ذاره.

 

 

به سلامتی پرچم ایران!

 

 

 

 

که سه‌رنگه، تخم‌مرغ! که دورنگه، رفیق! که یه‌رنگه.

 

 

 

 

به سلامتی همه اونایی که دوسشون داریم و نمی‌دونن، دوسمون دارن و نمی‌دونیم.

 

 

به سلامتی نهنگ!

 

 

 

 

که گنده‌لات دریاست.

 

 

به سلامتی زنجیر!

 

 

 

 

نه به خاطر این‌که درازه، به خاطر این‌که به هم پیوستس.

 

 

به سلامتی خیار!

 

 

نه به خاطر «خ»ش، فقط به خاطر «یار»ش.

 

 

به سلامتی شلغم!

 

 

 

 

نه به خاطر (شل)ش، به خاطر(غم)ش.

 

 

 

به سلامتی کرم خاکی!

 

 

 

 

نه به خاطر کرم‌بودنش،به خاطر خاکی‌بودنش

 

 

به سلامتی پل عابر پیاده!

 

 

 

 

که هم مردا از روش رد می‌شن هم نامردا !

 

 

 

به سلامتی برف!

 

 

 

 

که هم روش سفیده هم توش.

 

 

به سلامتی رودخونه!

 

 

 

 

که اون‌جا سنگای بزرگ هوای سنگای کوچیکو دارن.

 

 

به سلامتی گاو!

 

 

 

 

که نمی‌گه من، می‌گه ما.

 

 

 

به سلامتی دریا!

 

 

که ماهی گندیده‌هاشو دور نمی‌ریزه.

 

 

 

 

به سلامتی سنگ بزرگ دریا!که سنگای دیگه رو می‌گیره دورش.

 

 

 

به سلامتی بیل!

 

 

که هرچه ‌قدر بره تو خاک، بازم برّاق‌تر می‌شه.

 

 

 

به سلامتی دریا!

 

 

که قربونیاشو پس می‌آره.

 

 

 

به سلامتی تابلوی ورود ممنوع!

 

 

که یه ‌تنه یه اتوبان رو حریفه.

 

 

 

به سلامتی عقرب!

 

 

که به خواری تن نمی‌ده.

 

 

 

 

(عرض شودکه عقرب وقتی تو آتیش می‌ره و دورش همش آتیشه با نیشش خودش می‌کُشه که کسی ناله‌هاشو نشنوه)

 

 

به سلامتی سرنوشت!

 

 

 

 

که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت.

 

 

به سلامتی سیم خاردار!

 

که پشت و رو نداره.

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 15 آذر 1391برچسب:,ساعت 21:35 توسط عاشق تنها| |

 

 


 

پتروس،فرار مي کند!
کبري،تصميـم نمي گيرد!
دهقان،فداکاري نمي کند!
پسر ِ شجـاع،ترسو شده است!
لوک،بــدشانسي مي آورد!

پلنگ ِ صورتي،زرد شده است!
ميتـي کومان،استعفـا داده است!
پروفسور بــالتازار، جعلي مدرک گرفته است!
اي کيــو ســان،مـُـدل ِ مو عوض مي کند!
دو قلـــوها،دست ِ هــم را نمـــي گيــرند!
رابين هـود،بــا دزد ها رفيق شده است!
پينوکيـو،به فکر ِ جرّاحي ِِ بيني است!
يـوگي،دوستـانش را مـي فروشـد!
پـت و مـت،پُست وزارت گرفته اند!
دخترک ِکبريت فروش، رفته دوبي !
ولي... ولي چوپـان ِ دروغگو،هنوز دروغ مي گويد .


نوشته شده در سه شنبه 14 آذر 1391برچسب:,ساعت 23:9 توسط عاشق تنها| |

 

 

یعنـــے میشود روزی برسد 

که بیایــے

مرا در آغوش بگیری 

بخواهم گله کنم ....

بگویے  هیس 

همه کابوس ها تمام شد ......

 
 

 
نوشته شده در سه شنبه 14 آذر 1391برچسب:,ساعت 23:3 توسط عاشق تنها| |


Power By: LoxBlog.Com